چرا کلاسیک ها را باید خواند؟

۳. به نمره ی عینک ما مربوط می شود

علی باباچاهی

شیراز اگر که < معدن لب لعل است و کان حسن > به رندانگی های حافظ شیراز مربوط می شود من اما دیر زمانی در این < شهر از شش جهت >از کنار < زیارتگه رندان جهان > به دانشگاه می رفتم - دانشکده ادبیات شیراز-آن« سال ها سخت گرفتار آرا و عقاید احمد کسروی بودم و غرق در > اصول مقدماتی فلسفه ! پیشنهاد سخنرانی ام را که با استاد در میان گذاشتم -شعر وعرفان فارسی - پذیرفت آنچنان که باید! دو جلسه اندر شرح و بسط و انتقاد جانانه از موضوع گذشت چه سخن پراکنی هایی! استاد نازنین که خانم دکتری بود در ادبیات -هوشمند و باریک وبلند- سرانجام خشمگین شد و رو به من کرد و زیباتر شده گفت تو را چه به شعر و عرفان ؟ باید جامعه شناسی می خواندی پسر ! و کلاس را ترک کرد .ای وای بر من ! 
< من اما با سرعتی خارق العاده و هول انگیز به عرش رسیدم و هزار بار گرد آن« چرخیدم .فرشتگان که هوشیارانه در کار طواف های معمول بودنداز ملاحظه ی سرعتی که من در طواف داشتم شگفت زده شدند که سبب کندی حرکت ایشان دریابم .آنان پاسخ دادند که از نور آفریده شده اند و نور نمی تواند سرعتی بیش از این داشته باشد .آنگاه از من پرسیدند که چگونه می توانم آن همه تند حرکت کنم ؟ پاسخ دادم که من انسان هستم و از آ میزه ای از نور و آتش هستم . سرعت فوق العاده ی من منبعث از میل رسیدن به خداست *> تاویل این متن می تواند این بیت حافظ باشد که فرموده فرشته عشق چه داند که چیست قصه مخوان - بخواه جام شراب و به خاک آدم ریز!
بعد ها فهمیدم که افزون بر مقوله ی < روبنا و زیر بنا > چیزی همچون < تفسیر و تاویل متن > هم داشته ایم و تاویل متن به نمره ی عینک ما مربوط می شود! راست و دروغ خیر و شر ذهن و عین و...
و بدین گونه بود که از شر ثنویت ها و تقابل های دو تایی رها شدم و جهان متن و متن های ظاهرا غیر باور مند برای من زیباتر شدند.

< صد سال تنهایی > مارکز > و < سرزمین گوجه های سبز > هرتا مولر از منظر خوانشی تفسیری - تاویلی ناممکن های متن را ممکن می سازند .
متن های خود ارجاع معطوف به صدق نیستند اما این عدم صدق به معنی تایید و تصدیق کذب متن نیست.
می دانیم که هر متن - منثور یا منظوم -منطق < زبان> ی خاص خود را دارد و ژانرهای مختلف هر یک در پیوند با زیست هنری خاص خود قابل تصورند . کار هنر ممکن ساختن ناممکن هاست از این رو وقتی ابوالحسن خرقانی با سرعتی فوق العاده به عرش می رود یا موجودات مستعار از زیست عاریتی خود گذر می کنند مثلا هد هد و عندلیب بجای انکه بر شاخه ی درخت بنشینند بالای منبر می روند در ذهن عطار نیشابوری < زمان> مفهوم واقعی خود را از دست می دهد و مکان ...؟ به دلیل غیر باور مندی مورد انتقاد افراد با فرهنگی همچون دکتر حمیدی شیرازی استاد دانشگاه قرار می گیرد بی توجه به این نکته که پس از طرح مبحث خودآگاه و ناخودآگاه زمان های روانشناختی می تواند در کنار زمان های تقویمی قرار گیرد. ازدیدگاه چنین افرادی می توان بر روایت های غیر باورمند خط بطلان کشید . 
گفتم که تاویل متن به نمره ی عینک ما مربوط می شود.
افسوس که دیگر < ز همراهان اثر جز نقش پا نیست !> ور نه با موی سپید خطاب به استاد فرزانه ی نازنین آن روز خشمگین می گفتم که ...
*ذکر ابوالحسن خرقانی در تکمله، تذکره الاولیا
(کرگدن، ویژه نامه روزنامه اعتماد، هشت اردی بهشت)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Ali Babachahi II

 

 
 

تبریک سال نو

سال نو به همه عزیزانم تبریک می گویم

کتاب های جدید

باباچاهی، عاشقِ افسانه نیما را به پای میز محاکمه کشاند

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) علی باباچاهی از در دست انتشار بودن دو مجموعه جدیدِ خود خبر داد. مجموعه «دنیای بدون غریبه» که چندی پیش به نشر نگاه، و «قشنگیِ دنیا به همین است» که در چند روز اخیر به نشر ویستار سپرده شده، در برگیرنده شعرهای چند سال اخیر باباچاهی است؛ شعرهایی که فاصله سرایشِ چندانی ندارند و به اعتقاد او، درباره شعرهای آنها، باید در پیوند با هم سخن گفت.

باباچاهی درباره شعرهای دو مجموعه اخیرِ خود می‌گوید: «در مدت‌زمانِ سرایشِ شعرهای این دو مجموعه، کارهای تحقیقی و انتقادی‌ام را کنار گذاشتم. هر مجموعه حدود شصت ـ هفتاد شعر دارد و با این‌که شعرهای این دو مجموعه، کوتاه نیستند، شعرهای کوتاه هم در هردو مجموعه هست. در حقیقت سرایش شعرهای مجموعه‌های اخیر، برخی همچون شُرشُر باران و برخی همچون نم‌نم باران بر من فرود آمده‌اند.»

همچنین باباچاهی درباره شعری بلند در مجموعه «قشنگیِ دنیا به همین است» توضیح می‌دهد: «در این مجموعه، یک منظومه چهارده پانزده صفحه‌ای دارم که وجه نمایشیِ آن بارزتر از وجه رواییِ آن است و چندین شخصیت در آن حضور دارند. در این اثرِ دراماتیک که قابلیت اجرای نمایشی هم دارد، دادگاهی تشکیل می‌شود و «عاشق» ِ منظومه «افسانه» نیما به جرم قتلِ بالقوه «افسانه» محاکمه می‌شود».

از دیگر شخصیت‌های این اثر دراماتیک، وکیلِ «عاشق» است که در حقیقت همان «عاشق» است؛ یعنی وکیل و موکّل هردو یک نفرند. نیز باید به قاضی و خبرنگار به‌عنوان دیگر شخصیت‌ها اشاره کرد. همچنین در بخشی از این اثر، «نیما» خود به‌عنوان یکی از شخصیت‌ها وارد ماجرا می‌شود و به‌وسیله خبرنگار، مورد پرسش قرار می‌گیرد.

باباچاهی در ادامه، درباره این اثر دراماتیک که بهره‌مند از امکاناتِ نمایشی است، می‌افزاید: «بخش‌هایی از این اثر، بر همان وزنِ افسانه نیماست، بخش‌هایی را خود در وزنی دیگر و به شکل قالب نیمایی ساخته‌ام، بخش‌هایی، کاملاً بر وزن و سبک و سیاق و قالب «افسانه» یعنی چهار پاره ساخته‌شده، و بخش‌هایی نیز کاملاً به نثر است».

وی در توضیح استفاده از وزن افسانه نیما در منظومه خود به خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران می‌گوید: «مثلاً در این منظومه، قاضی با وزنِ افسانه نیما حرف می‌زند، یعنی حرف‌های قاضی را بر وزن افسانه ساخته‌ام، گاهی هم مثلاً صحبتی می‌شود بین عاشق و قاضی، که من آنها را بر وزن افسانه آورده‌ام. ولی در مواردی هم می‌بینیم که یکی دو مصراع که در افسانه نیما بوده، وارد کارشده؛ یعنی در این منظومه، از شعر نیما هم استفاده کرده‌ام

گفتنی ها در رابطه با آتشی

گفتنی ها در رابطه با آتشی گفته شده/علی باباچاهی

دوست داران متعصب آتشی او را نمی شناسند

به عقیده من اکثر دوستان متعصب آتشی مطالعات محدودی روی کارهای آتشی داشته‌اند و بعید می دانم به جز شعر عبدوی جط آن هم نه چندان کامل چیز دیگری از او به یاد نداشته باشند.

سرویس فرهنگ و هنر ب: علی باباچاهی به مناسبت فرارسیدن سالروز تولد منوچهر آتشی گفت و گوی کوتاهی را با سابت ب به انجام رساند که به شرح زیر می باشد:

به نظر من گفتنی‌ها در رابطه با آتشی گفته و شده و خوشبختانه اهالی شعر و ادب بر شعرهای آتشی درنگ کردند و من فکر می‌کنم هیچ گوشه‌ای از شعر او نادیده گرفته نشده است، البته در پرانتز باید بگویم که این نکته در مورد مخاطبان حرفه‌ای و منتقدان شعر او صدق می‌کند، وگرنه به عقیده من اکثر دوستان متعصب این شاعر مطالعات محدودی روی کارهای آتشی داشته‌اند و بعید می دانم به جز شعر عبدوی جط آن هم نه چندان کامل چیز دیگری از او به یاد نداشته باشند، به خصوص شعرهایی از آتشی که در آن‌ها آتشی با ذهنیت خلاق خود در زمینه شعر روستایی اشعارش را به شعری شهری می‌رساند؛ و باید گفت که آتشی در این حوزه نیز از موفقیت چشمگیری برخوردار بوده است. ضمن این‌که من با تفکیک بین شعر روستایی و شعر شهری- اگر هم قائل باشم- از زاویه زیباشناسی هنری به آن نگاه می‌کنم نه ارجعیت شهر بر روستا و اصولا پدیده‌ها را در ارتباط تنگاتنگ با یکدیگر می‌نگرم.

در پایان اما باید گفت که اگر به تعبیری حرف را به درازا نمی‌کشانم از آن روست که در مورد شعرهای آتشی در بیش‌تر کتاب های پژوهشی و در نقدها و در مطبوعات کشور به آن پرداخته‌ام و مجال را برای گفتن حرف‌های تکراری مناسب نمی‌بینم.

از دفتر «این کشتی پُر اسرار» - علی باباچاهی - چاپ اوّل - ۱۳۹۳ - انتشارات نگاه

Photo: ‎«این‌ها رباعی‌اند نازنین!» 

از دفتر «این کشتی پُر اسرار» - علی باباچاهی - چاپ اوّل - ۱۳۹۳ - انتشارات نگاه‎

جلسه رونمایی از هفتاد گل زرد

جلسه رونمایی از هفتاد گل زرد

سه شنبه ۱۶ اردیبهشت

ساعت ۲

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی سرزمین اهـورایی « علی باباچاهی » روز سه‌شنبه 16 اردی‌بهشت 1393 ساعت 2 بعد از ظهر در غرفه انتشارات سرزمین اهـورایی حضور داشته و هم‌زمان با رونمایی و  عرضه‌ی آخرین کتاب نقد و بررسی اشعار خود که توسط انتشارات سرزمین اهـورایی منتشر شده است و  با عنوان « هفتاد گل زرد » و عنوان فرعی « علی باباچاهی در وضعیت دیگر » برای اولین بار وارد بازار نشر می‌شود به همراه « محمد لوطیج »  مولف کتاب با علاقمندان دیدار خواهند کرد.

 

از علاقمندان محترم دعوت می‌شود رآس ساعت 2 بعد از ظهر 16 اردیبهشت در نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران،  شبستان راهرو 19 غرفه‌ی 42 انتشارات سرزمین اهـورایی حضور به هم رسانند.


دوستان، ای دوستان!
هر پروانه‌ای که بر سر این شاخه بنشیند غنیمتی‌ست!
و هر بهانه‌ای که نزدیک‌تر کند مرا به‌شما نیز غنیمتی‌ست. و این غنیمت، آن‌قدْر غنی‌ست که شما را به‌پروانه بدل می‌کند و مرا به‌شکارچی‌ پروانه‌ها. و این شکارچی می‌خواهد در سفری به اعماق خودش با حضور شما تنها نباشد و در عین حال تنهایی مادرزادی‌اش را از شما پنهان کند.
بهانه، بهانه، بهانه! پروانه و شکارچی و چه می‌دانم چی؟!
چرخیدن‌های شما، فضاهای تهی دور وُ بَر مرا زیباتر کرده‌ است. همین‌قدْر که پروانه‌گی‌های شما دیوانه‌گی‌های مرا تعدیل نمی‌کند، عدالتی محض برقرار شده است. لااقل در این‌نقطه‌ای که من به‌شما خیره شده‌ام. آن‌قدْر خیره که تا به‌شما بدل شوم/ وَ شدم! پس اینک با «زبان»ی که آمیزشی از پروانه‌گی و دیوانه‌گی‌ست می‌گویم: سپاس! و تکرار می‌کنم سه‌بار؛ سپاس، سپاس، سپاس!
چه‌قدْر پروانه‌بودن خوب است!
و امکان این‌که بیست‌اُمِ آبان‌ماه 1393 شما باز هم به‌پروانه‌ای نه چاق‌وُچله به اسم «علی باباچاهی» محبّت کرده، تبریک بگویید، وجود دارد. پس از هم‌اینک سپاس دوستان، ای دوستانِ پروانه‌ای!

با چراغ هم که بیایید
آدمْ هزار نصف‌وُنیمه‌ی گم‌شده دارد!
و اگر نیامده باشی هم / آمده‌ای!

شعر جدید...


«به‌عهده‌ی من است»

همه‌ی کارها را به‌من واگذار:
مرده‌گانی که هنوز دنبال دندان‌های طلاشان می‌گردند
دلبرکانی‌ که در سردخانه به‌هوش نیامده،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سنگ قبر عاشق‌هاشان را بغل کرده‌اند:
ارجونا ـــــ کرشنا ــــ ایندورا
ودا ـــــ ریگ‌ودا ــــ گیتا ــــ یوگا
مندرجاتِ بر سطح آب ــــ مستخرجاتِ دریا را ــــ به‌من واگذار
«ایندورا» دخترش را زندانی کرده در صدف (معترض‌‌ام!
شن وُ ماسه وُ ریگ وُ گوش‌ماهی به نگهبانی‌اش واداشته
قفسی را هم از درخت آویخته‌اند که چشم‌های مرا ـــــــــــــــــــــــــــــــ
جویدن وُ تف‌کردنِ شن وُ ماسه وُ ریگ وُ گوش‌ماهی را
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ به‌من واگذار
هندو به‌تماشای جزر و مدِّ من از خانه زده بیرون
ارجونا ــــ کرشنا ــــ ایندورا
«بویِ جویِ مولیانِ» رودِ گَنگ را به‌من واگذار
این‌صحنه‌ها کلاً در تهران فیلم‌برداری شده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (اشتباه نکنید!
در نازی‌آباد هم کشف‌های کشف‌ناشده هست ــــ زیاد هست:
میخانه‌های تخریب‌شده ــــ سقاخانه ــــ شمع ــــ شمایل
سرابِ نطلبیده ــــ آبشاری‌ست که از خواب می‌پراندَم
نزدیک وُ ــــ دور ــــ و آب وُ سراب را ــــ به‌من واگذار
ترمز کنید لطفن ــــ پیاده می‌شوم!

زندانی اختیاری

مردی که خودش را تمام روز
در یک اتاق زندانی می‌کند
اصلاً دیوانه نیست
یا انار متراکمی‌ست که در پوست خودش جا خوش کرده
یا پیاز متورمی‌ست که لایه‌لایه پرده بر نمی‌دارد از تنهایی‌اش
در بیروت مردی را دیدم با پای گچ‌گرفته
که از تابوت بیرون نمی‌پرید


پلنگ هم در قفس آهنین تصوّری از آزادی دارد
در جنگ تن به تن هر دو پا گذاشتیم به فرار
من از یک طرف
من ِ دیگر من از طرف دیگر
و شانه به شانه به خانه رسیدیم دقیقاً
و من زیر یک سقفِ دراز به دراز
دراز کشیدم.


خیلی خوب شد
چند تابلو مختلف دور و برم میخکوب شد
نه عاشق ِ عاشقم
نه کُشته ـ مُرده‌ی شهری که ساکنانش در صدف خودشان
گوش‌ماهی ِ خودشانند
قطع امید نمی‌کنم / امّا
از مردی که در یک اتاق زندانی شده
یا مُرده‌ای که روی تختخواب دراز کشیده.


«مهرماه 1385»


                         (از دفتر ِ «پیکاسو در آب‌های خلیج فارس، نشر ثالث، 1388)

اتفاقِ نیفتاده



علی باباچاهی


Ali Babachahi

از کتاب نم‌نم بارانم، نشر دارینوش، چاپ اول، زمستان 1375

 


 

حتماً هنوز در راهست

آن اتفاق ساده که یک ‌روز

پشت اناری قرمز/ می‌افتد

و ناگزیر تا حالا

شکلِ عجیبی به خود گرفته

از بسکه زیر درخت سیب و/ پشت شاخه‌ی انگور و

                                                              در کنار تو

با این حساب

اصلاً به فکر پس زدن رنگ‌های مانده بر اشیا

و پرده‌ی کشیده بر انگور و

                             سیب و

                                  انار/ نباش

حتماً هنوز

 

تازه کسی چه می‌داند

شاید همین فردا

از خانه رو به کوچه/ که طی می‌کنی

                                            آن راه مقرر را

در ابرها که سرزده می‌آیند

در چترها که غالباً از روی احتیاط

در پاکتی که روی میز اداره‌ست

 

اما سوای این همه حدس و گمان

چیزی که می‌گریزد دائم

از حلقه‌ای به حلقه‌ی دیگر

چیزی که پیش از این‌ها نیز

سیگار تا به سیگار

ده بار/ دست کم

پشتِ اناری قرمز/ اتفاق نیفتاده‌ست،

تا این دقیقه/ به ناچار

شکل عجیبی به خود گرفته

از بسکه بی تو/ با تو/ در کنار تو

                           دور از تو

                           زیر درخت سیب و/ چه بگویم؟

 

در عین حال/ وَ با یک حساب ساده

امروز برگِ آخر تقویم تو نیست

حداقل/ سیصد و شصت و سه چار مرتبه‌ی دیگر

                                          حبه‌ی قندی

                                          آفتاب عالم تابی،

در ته فنجانِ تو حل می‌شود

با قاشق لجوج چایخوری.

 

پس با خیال راحت

شب در خیال‌های مه‌آلود/ چرخی بزن

و روز/ در چترهای خیس

و آن اتفاقِ ساده که چیزی‌ست

چیزی که ما نمی‌شنویم

                       ما نمی‌بینیم

یک روز عصر

تا که ورق می‌زنی در آینه

                       ته مانده‌ی تقویم را

در بادها که سرزده می‌آیند

در برگ‌ها که یکشبه

در برف‌ها که یکسره